این خانه به مکان جدید اسباب کشی شده است
Sunday, July 20, 2008
Tuesday, February 27, 2007
همه شب نالم چون نی
موسیقی ایرانی را می توان دوست داشت یا نداشت. اما مگر می شود تواناترین صدای فارسی زبان ثبت شده را فراموش کرد؟ غلامحسین بنان که تسلطش بر گوشه های آوازی و سبک اجرایش و آهنگ صدایش شاید دوباره در کسی جمع نشوند در غروب 8 اسفند 1364 در بیمارستان ایرانمهر- و آه از این بیمارستان ایرانمهر- خاموش شد و در امام زاده طاهر کرج آرام گرفت. مردی از عصر طلایی موسیقی. خواننده ای بی نظیر. به یاد او می توان ترانه های زیادی را زمزمه کرد. اما برای سالمرگش بجز کاروان را مگر می شود؟
برای انتخاب گوشه ای ای از این اثر چند روز است سردرگمم . حس می کنم بریدن هر لحظه از این شاهکار در حد جنایت است. آواز دیلمان و شعر سعدی و تنظیم جواد معروفی. نوای زنگ شتر یا شعر رهی. کدام را می توان نشنید؟ این ترانه چکیده یک دنیا غم است و این غم بی دلیل نیست. رهی معیری شعر کاروان را در سوگ ابوالحسن صبا سروده. مرتضی محجوبی اثر را به یاد برادر برزگ درگذشته اش رضا محجوبی ساخته و غلامحسین بنان گفته این ترانه را برای بعد از مرگم خوانده ام.
برای انتخاب گوشه ای ای از این اثر چند روز است سردرگمم . حس می کنم بریدن هر لحظه از این شاهکار در حد جنایت است. آواز دیلمان و شعر سعدی و تنظیم جواد معروفی. نوای زنگ شتر یا شعر رهی. کدام را می توان نشنید؟ این ترانه چکیده یک دنیا غم است و این غم بی دلیل نیست. رهی معیری شعر کاروان را در سوگ ابوالحسن صبا سروده. مرتضی محجوبی اثر را به یاد برادر برزگ درگذشته اش رضا محجوبی ساخته و غلامحسین بنان گفته این ترانه را برای بعد از مرگم خوانده ام.
کاروان در مایه دشتی، گلهای رنگارنگ برنامه 217. یادش پاینده و شرمنده ایم از راهش که پر شده از ستارگان خودشیفته ای که فرشته اقبال یک شبه در بزم های شبانه خوانندگی را پیشکششان می کند، بی زحمتی و درسی و استادی.
پی نوشت : ممنون از نیکی عزیز بابت یادآوری اشتباه تايپی !
26 comments ساعت 10:57 PM نوشته فرجام
حالم مثل آدمی می مونه که عزیزی در کما داره ! خلاصه هنوز باورم نمی شه که صفحه آلوچه خانوم قابل رويت نيست . البته به لطف دوستی که اينجا برای همکلاس سبک وزن قديمی ام کامنت گذاشته بود فقط صفحه اول بدون پست اول نمی دونم چرا البته ! قابل رويته . هر از گاهی بهش يه نگاهی می اندازم انگار که همون عزيز در کما رو پشت پنجره سی سی يو نگاه کنی !!!! آرشيومون !!!!!!!!!!
ای بابا... بیخيال لابد ! فعلا که اينجا در خانه مجردی آقای همخونه پلاسيم . با يه چمدون اومديم تا ببينیم چی می شه !
7 comments ساعت 4:20 PM نوشته AnnA
Monday, February 26, 2007
بلاگ اسپات وبلاگ آلوچه خانوم را ردصلاحیت کرد
سلام. ناچارم این صفحه را آپدیت کنم. وبلاگ آلوچه خانوم از نیمه شب جمعه ناپدید شده. بدون دلیل و بدون هیچ زمینه قبلی. نام کاربری من و لوچه خانوم فعال است و نام وبلاگ با گزینه بازیابی کنارش قابل مشاهده است. اما با انتخاب این گزینه اعلام می شود این آدرس موجود نیست. در توضیحات بعدی فقط می شود فهمید احتمالاً این صفحه اشتباهاً Spam شناخته شده که در این صورت از ما عذر خواهی می شود. تنها راه تماس با سایت Blogspot هم یک صفحه شبیه کامنت بی سر و ته است که هر چه داخلش می نویسیم و می نویسیم جوابی نمی آید. به همین سادگی!
همیشه حواسمان بیشتر به نوشتن بود تا کجا نوشتن. آدرس عوض نکردیم تا فیلتر نشویم، تا خاطره های این صفحه و شمایلش و آدمهایی که سراغش را می گرفتند خراب نکینم. خیالمان بود این سرویس دهنده نازنین گوگل نشان( که آن روزها هنوز گوگل نشان هم نبود) ایرانی نیست که یک روز قیرش نباشد یک روز نفتش و یک روز صاحب بی صاحبش. و حالا مانده ایم بی خانه و همه آرشیومان هم پریده به نمی دانم کجا. نمی دانیم چرا. نمی دانیم چکار باید بکنیم و اصلاچکار می توانیم بکینم و به کجا شکایت کنیم. این را نوشتم که اولاً بدانید چه خبر است. دوماً اگر کسی می داند چه باید بکنیم کمک کند و دست آخر این که اعلام کنم به زودی داتمان را کام می کنیم و البته آرشیومان دو پای مبارکش رو به آسمان است فعلاً. جداً چکار کنیم؟ کسی آدرس خانه مسئول بلاگ اسپات یا عمه مکرمه اش را اگر می داند یک خبر کوچک به من بدهد لطفاً. واقعاً نمی دانیم برای پیگیری این قضیه چه باید بکنیم. تا اطلاع ثانوی این صفحه جورصفحه آلوچه خانوم را خواهد کشید. بد نیست چندروزی هم آلوچه خانوم مستاجر ما باشد. نه؟ پس اخبار آلوچه خانوم را فعلاً اینجا میشنوید تا اطلاع ثانوی. این یک درخواست کمک رسمی از تمام رفقای وبلاگی برای برگرداندن وبلاگ وزین آلوچه خانوم است خلاصه.
9 comments ساعت 10:28 PM نوشته فرجام
Saturday, February 17, 2007
یک سال پیش در چنین روزی
ببخشید. این پست جدید نیست . سالگرد یک نوشته است که باعث اتفاقات بسیاری شد. از جمله نوشتن قصه ای که این صفحه را پر کرد. می خواستم آخرین بخش کتاب را چنین روزی بگذارم اینجا که رفقا آن قدر بد و بیراه بارم کردند و متلک گفتند بابت دست دست کردنم که قیدش را زدم و همه را پشت هم اضافه کردم. گفتم که نگویید چرا نوشته تکراری قالب می کنی.
یک سال پیش خبر رفتن آدمی را شنیدم که نمی دانم کی مرده و کجا . امروز سالگرد فهمیدن من میشود. این نوشته در آرشیو آلوچه خانوم هست. اگر حوصله خواندنش را ندارید به همت نازنین ندید ه ام علیرضا در رادیو زمانه خوانده شده . قاصدک مهربان هم دیروز برای بی غیرتی فرجام سالگرد گرفته. قول می دهم آخرین سینه زدن زیر این علم باشد و کاسه و کوزه ام را در این صفحه بعد از این ببرم به هوای دیگری .از همه شما که لطف کردید، نظر دادید، انتقاد کردید و راهنمایی ممنونم. سعی کردم همه را پاسخ دهم . بعضی را نشانی نداشتم و بعضی را هم نمی دانم رسید یا نرسید. اگر نرسید شاید ای میل زدن بهتر باشد. دعا کنید بار دیگر که از رضا در این صفحه می نویسم بتوانم رو به خودش بگویم که: نخند ! ببین که شد! بفرما! این هم صدای همان آرزو. پس منتظر باش که حالت را همین جا بگیرم رفیق نارفیق جوانی نکرده جوانمرگ ... همه تان زنده باشید و سالم و عاشق
27 بهمن84
من و رضا داريوش را به يک اندازه دوست داشتيم اما نه به يک طريق . رضا ميخواست تا جايی که ميتوانست شبيه داريوش باشد و "تا ميتوانست" شامل اينها ميشد: موی داريوش , ريش داريوش , تيپ داريوش , درد داريوش و گرد داريوش . اول سيگاری شد ( راستش منهم مدتی شدم ) بعد حشيش و .... کم کم برنامه فوتبال توی کوچه بچه ها تبديل شد به بساط توی خونه. نوار داريوش و دود و دود و دود ... . قسم خورده بودم که دودی نشوم و نشدم , ولی نميشد نرفت وقتی همه بچه ها با هم جمع ميشدند و ميخواندند و گريه ميکردند . محمد يک روز گفت عاشق راحله ناصر اينها شده , مثل فرياد زير آب ... . من رفتم دانشگاه و رضا رفت سربازی . نوار جمع کردنمان همچنان ادامه داشت . "نون و پنير" را رضا پيدا کرد . "امان از" را من گرفتم و رضا که شنيد گفت پس چرا اينطوری شد؟ "سفره سين" را با هم از دستفروش خريديم . حال رضا خرابتر ميشد و من آلوچه خانوم را پيدا کردم . "آشفته بازار" که آمد من از آن محل رفته بودم . روزهای "گل بيتا" بود که رفتيم محل قبليمان عيد ديدنی . بجای رضا يک عملی تمام عيار ديدم . گفت عمو فرجام , تو و داريوش سر و سامون گرفتيد و من شدم "نيستی" . همان روزهايی که "دوباره ميسازمت وطن" را داريوش خواند رضا را در ميدان آزادی ديدم . به يک تاکسی آويزان شده بود و دشت ميخواست . آنقدر پيله کرد تا کتک خورد و رفت . مرا نديد و منهم .... . "راه من" را اما ميدانم که نشنيد , هفته پيش خبردار شدم 3 ماه قبل کنار خيابان تمام کرده . گمان نکنم از مردنش کسی حتی مادرش ناراحت شده باشد . برای خود من که سالها پيش مرده بود. اما يک جمله خيلی خرابم کرد : همسايه مشترکی که اين خبر را داد گفت خانواده اش " حتی " برايش مجلس ختم گرفتند. اينها را نوشتم به حرمت کودکی رضا و خودم و اينکه ميشد من جای او باشم . مرگ رضا و ناصر و دايی آلوچه خانوم و خانه خراب شدن دايی من و محمد و سعيد و .... نمی دانم گناه کيست ! ميدانم تنها گناه داريوش نيست . اين همه آدم که ديروز غفلت داريوش را زندگی کردند و امروز همتش را نمی بينند . اما اين بار بدوش داريوش ها هم هست به تعداد تکرار اين فاجعه . 15 سال پيش رضا گفت :تو که بلدی , بيا برای داريوش ...... . من فقط خنديدم , به رضا و امروز ميخندم , به خودم .
تويی که اين مردن غصه دارت کرد اگر وقت کردی يک بار "چنان دل کندم از دنيا..." را گوش کن و يادت باشه من و رضا تقی پور اولين بار با اين آهنگ سيگار کشيديم و سعی کن سيگار نکشی . سيگار چيز بديه... ميخوام کاری که رضا بهم گفت رو بکنم . کاری خيلی بزرگتر از قد خودم . دعا کن .
یک سال پیش خبر رفتن آدمی را شنیدم که نمی دانم کی مرده و کجا . امروز سالگرد فهمیدن من میشود. این نوشته در آرشیو آلوچه خانوم هست. اگر حوصله خواندنش را ندارید به همت نازنین ندید ه ام علیرضا در رادیو زمانه خوانده شده . قاصدک مهربان هم دیروز برای بی غیرتی فرجام سالگرد گرفته. قول می دهم آخرین سینه زدن زیر این علم باشد و کاسه و کوزه ام را در این صفحه بعد از این ببرم به هوای دیگری .از همه شما که لطف کردید، نظر دادید، انتقاد کردید و راهنمایی ممنونم. سعی کردم همه را پاسخ دهم . بعضی را نشانی نداشتم و بعضی را هم نمی دانم رسید یا نرسید. اگر نرسید شاید ای میل زدن بهتر باشد. دعا کنید بار دیگر که از رضا در این صفحه می نویسم بتوانم رو به خودش بگویم که: نخند ! ببین که شد! بفرما! این هم صدای همان آرزو. پس منتظر باش که حالت را همین جا بگیرم رفیق نارفیق جوانی نکرده جوانمرگ ... همه تان زنده باشید و سالم و عاشق
27 بهمن84
20-15 سال پيش بود . دبيرستان می رفتم و به معنی عميق و دقيق کلمه عشق داريوش بودم . يک دايی داشتم کمی از خودم بزرگتر که او از راه بدرم کرد. آن سالها با بچه های محل دار و دسته ای شده بوديم عاشق داريوش و از همه شديدترناصر لايت و ناصر راب و محمد هيکل و من و رضا . رضا همسايه طبقه بالای ما بود و ما دو نفر فقط يک نقطه مشترک در زندگی داشتيم : داريوش . من يک بچه مثبت معلم زاده پای کنکور و عاشق فوتبال بودم و رضا تا سيکل خوانده بود وکارگر کارگاه کفاشی پدرش بود و فراری از توپ و ديوانه تفنگ و اسلحه . اما داريوش شده بود اسم رمز رفاقت ما . از صبح تا شب با هم بوديم . در روزگار نوار کاست و ويديو 2 سال گشتيم تا تمام آهنگهای داريوش را جمع کرديم, 15 نوار 60 دقيقه ای يک شکل که با حروف چاپی برايشان جلد درست کرديم . تصويرمان از داريوش هم خلاصه ميشد به فيلم فرياد زير آب و کنسرت لندن و پالاس و آلمان با کيفيت زهرمار. برای اولين بار در زندگی عاشق شدنمان را برای هم تعريف کرديم و وقتی گفتيم تازه باورمان شد عاشق شده ايم . خواب برگشتن داريوش را ميديديم. کوچه بغليمان يک کوچه باغ بشدت 2 نفره بود که نميدانم چند بار تابلو شهرداری را از سر کوچه کنديم و نوشتيم کوچه داريوش( گمانم اسمش نور افکن يا همچين مزخرفی بود). آهنگ نيستی را پشت سر هم روی دو طرف يک نوار ضبط کرده بوديم وهر روز گوش ميداديم.
من و رضا داريوش را به يک اندازه دوست داشتيم اما نه به يک طريق . رضا ميخواست تا جايی که ميتوانست شبيه داريوش باشد و "تا ميتوانست" شامل اينها ميشد: موی داريوش , ريش داريوش , تيپ داريوش , درد داريوش و گرد داريوش . اول سيگاری شد ( راستش منهم مدتی شدم ) بعد حشيش و .... کم کم برنامه فوتبال توی کوچه بچه ها تبديل شد به بساط توی خونه. نوار داريوش و دود و دود و دود ... . قسم خورده بودم که دودی نشوم و نشدم , ولی نميشد نرفت وقتی همه بچه ها با هم جمع ميشدند و ميخواندند و گريه ميکردند . محمد يک روز گفت عاشق راحله ناصر اينها شده , مثل فرياد زير آب ... . من رفتم دانشگاه و رضا رفت سربازی . نوار جمع کردنمان همچنان ادامه داشت . "نون و پنير" را رضا پيدا کرد . "امان از" را من گرفتم و رضا که شنيد گفت پس چرا اينطوری شد؟ "سفره سين" را با هم از دستفروش خريديم . حال رضا خرابتر ميشد و من آلوچه خانوم را پيدا کردم . "آشفته بازار" که آمد من از آن محل رفته بودم . روزهای "گل بيتا" بود که رفتيم محل قبليمان عيد ديدنی . بجای رضا يک عملی تمام عيار ديدم . گفت عمو فرجام , تو و داريوش سر و سامون گرفتيد و من شدم "نيستی" . همان روزهايی که "دوباره ميسازمت وطن" را داريوش خواند رضا را در ميدان آزادی ديدم . به يک تاکسی آويزان شده بود و دشت ميخواست . آنقدر پيله کرد تا کتک خورد و رفت . مرا نديد و منهم .... . "راه من" را اما ميدانم که نشنيد , هفته پيش خبردار شدم 3 ماه قبل کنار خيابان تمام کرده . گمان نکنم از مردنش کسی حتی مادرش ناراحت شده باشد . برای خود من که سالها پيش مرده بود. اما يک جمله خيلی خرابم کرد : همسايه مشترکی که اين خبر را داد گفت خانواده اش " حتی " برايش مجلس ختم گرفتند. اينها را نوشتم به حرمت کودکی رضا و خودم و اينکه ميشد من جای او باشم . مرگ رضا و ناصر و دايی آلوچه خانوم و خانه خراب شدن دايی من و محمد و سعيد و .... نمی دانم گناه کيست ! ميدانم تنها گناه داريوش نيست . اين همه آدم که ديروز غفلت داريوش را زندگی کردند و امروز همتش را نمی بينند . اما اين بار بدوش داريوش ها هم هست به تعداد تکرار اين فاجعه . 15 سال پيش رضا گفت :تو که بلدی , بيا برای داريوش ...... . من فقط خنديدم , به رضا و امروز ميخندم , به خودم .
تويی که اين مردن غصه دارت کرد اگر وقت کردی يک بار "چنان دل کندم از دنيا..." را گوش کن و يادت باشه من و رضا تقی پور اولين بار با اين آهنگ سيگار کشيديم و سعی کن سيگار نکشی . سيگار چيز بديه... ميخوام کاری که رضا بهم گفت رو بکنم . کاری خيلی بزرگتر از قد خودم . دعا کن .
25 comments ساعت 1:54 AM نوشته فرجام
Subscribe to:
Posts (Atom)